در آغوش سایه ها

ساخت وبلاگ
"امروز تورو رنجاندم باشد که دراین شعر حال تورا دریابم...."   "شبِ خاکستری" گوش سپردی به دردِ دلِ من خود نیز درد شدی بر دلِ من فلسفه بافتم و از دل برایت گفتم فسلفه بافتی و چتر شدی بر دلِ بارانیِ من...! آن کس که بشد شریک در شادیِ من تو بودی و تو گشتی چندین شب حامیِ من! .... خیمه یاد تو شد محرمِ اسرارِ در آغوش سایه ها...ادامه مطلب
ما را در سایت در آغوش سایه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3girl-missf بازدید : 172 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 0:25

عاغا امشب رفته بودیم مسجد... بعد یه دختری روبه روم نشسته بود داشت به داداشش غذا میداد و این ها... انقد با داداشش مودب صحبت میکرد که نگو!!! داداشه مثلا 5 6 سالش اینابود... بعدش مامانش اومد کنارشون... بعد مامانشو "شما" صدا میکرد بعدشم صداشم ملوس بود یکمم میکشید مثلا میگفت: "مامان جان شما بشین" مامان ج در آغوش سایه ها...ادامه مطلب
ما را در سایت در آغوش سایه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3girl-missf بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 0:25

سلام خوبین؟! :) منم خوبم...! عاغا امروز آخرین روز مدرسه بود و ما امتحان زبان رو هم به راحتی دادیم و خلاص...! بعد امتحان مثه این ندیده ها زرت زرت ازخودمون با اون فرمای ضایع مدرسه عکس میگرفتیم! البته خیلی خوش گذشت! مثلا عکس توی کتابخونه مدرسه در حال مطالعه!!! عکس در سالن امتحانات با کتاب های تست!!! سل در آغوش سایه ها...ادامه مطلب
ما را در سایت در آغوش سایه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3girl-missf بازدید : 115 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 1:52

در حال حاضر یک ساعت از آزادی میگذرد!   مدرسه تــــــــــــــموم شد!!! تا 27 خرداد که بخوان کارنامه هارو بدن میخوام ازاین آزادی لذت ببرم!      حالا هرکی ندونه فکرمیکنه از زندان اوین آزاد شدم! یــــــــــــــوهــــــــــــــــو!   خدایا این شادی های زودگذر رو ازما نگیر! :) نوشته شده در سه شنبه بیست در آغوش سایه ها...ادامه مطلب
ما را در سایت در آغوش سایه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3girl-missf بازدید : 139 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 15:33

تو این پست میخوام چندین جمله با همه ی آدمای مجازی حرف بزنم... میدونید دوستای من... امشب یه اتفاقی برام افتاد که خیلی نارحتم کرد...البته چندان نارحت کننده هم نبود ولی خب...! امشب عمم رو بعداز دوماه دیدم... دوماه پیش وقتی فهمید یه رمان نوشتم به ظاهر خوشحال شد و استقبال کرد و بعدشم رمان رو دانلود کرد در آغوش سایه ها...ادامه مطلب
ما را در سایت در آغوش سایه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3girl-missf بازدید : 156 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 2:26

هیچی نمیخوام بنویسم و بگم از حاله خودم و از امتحان ریاضی! فقط اینو بگم که از همه دبیرایی که تو امتحاناتشون صحیح و غلط میارن متنفرم! این نیز بگذرد... من فقط منتظر کارنامم خواهم ماند! و ازالان در حال مقدمه چینی برای توضیح به پدرجان! متشکرم از دعاهای قشنگ دوست جان ها! ازاین به بعد دیگه تقریبا رو به رها در آغوش سایه ها...ادامه مطلب
ما را در سایت در آغوش سایه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3girl-missf بازدید : 137 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 20:32

ساعت 2:28 نیمه شب!

همه درخواب و من از فکر " خودم " بیدارم....

در آغوش سایه ها...
ما را در سایت در آغوش سایه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3girl-missf بازدید : 109 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 20:32

سلام... چطورین؟! میخوام نوشتن یه رمان ترسناک رو شروع کنم... ازتون میخوام تجربه های ترسناکتون رو بیان کنید تا ذهنم فعال تر بشه و بتونم از تجربیات شما هم استفاده کنم! حتی اگه اون تجربه که میخواین بگین خیلی ترسناک هم نباشه و فقط همون لحظه شمارو ترسونده باشه هم اشکالی نداره گفتنش...! به هرحال اونم یه تج در آغوش سایه ها...ادامه مطلب
ما را در سایت در آغوش سایه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3girl-missf بازدید : 144 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 20:32

عاغا عارضم به حضورتون که... امروز داداشم کارنامشو گرفته بود!!!! همش خیلی خوب بود نامرد! بابام از سرکار اومد بعد داشم کارنامشو سریع نشون داد به بابام گفت: به به معلومه که زرنگی!!!! بعد من گفتم: وقتی کارنامه منو ببینی میگی به به معلومه که تنبلی! بابامم لبخند زد و هیچی نگفت!!! داداشم گفت: واسم چی میخری در آغوش سایه ها...ادامه مطلب
ما را در سایت در آغوش سایه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3girl-missf بازدید : 138 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 20:32

شروع کردم به خوندن رمان هیچکسان... خیلی متنش برام آشنا بود!!! شایدم بخاطراین بود که قبلا رمان پسران بد رو خونده بودم و شخصیت هاش برام آشنا بودن! وسطای رمانم قلبم داشت میومد تو دهنم!!! :| امروز صبحم وقتی رفتم دشوری تو آینه هی نگاه میکردم... میترسیدم! چون یه تیکه ازاتفاقای ترسناک رمان خودم روبه روی آی در آغوش سایه ها...ادامه مطلب
ما را در سایت در آغوش سایه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3girl-missf بازدید : 143 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 20:32